کبوتر نیـــــــــــــــــــــــوز
به نام تو... مهمان یک وقتی فکر می کردم بزرگ می شوم و کسی برای تو می شوم. دیر زمانی خیال می کردم قرار است کس خودم بشوم. این روز ها اما عمیقا می دانم که کس دیگران شده ام. تو خوب می دانی و می بینی که به جای چک کردن پیام های آشکار تو ، پی ام های "بی صدا"ی دیگران را می بینم. هر لحظه به جای نگاه تو منتظر نگاه دیگرانم. تو ... شبیه مجنونی که بی وفایی که لیلی اش را می بیند نشسته ای و هیچ نمی گویی . نمیزنی . مجازات نمی کنی. به خیالم آمده بود اگر نباشم و لیستت خالی باشد از من ؛ رفقا برایم غیبت بزنند ، خودت سراغم را می گیری. حالا فهمیده ام همیشه حاضر لیستی بودم که اسمم میانش نبود . مگر حضور و غیبت چه فرقی دارد ، وقتی تو نباشی؟ ثانیه هایم عرق کرده اند. دیگر باران نمی بارد . فکر می کردم که بزرگ می شوم و برای تو "خلیفه"می شوم. حالا کوچک شده ام و برای دیگران "هیچ" شده ام. از "تمام" تو "هیچ" برایم باقی نمانده است. چرا نمی زنی؟ چرا مجازاتم نمی کنی؟ چرا سکوت کرده ای؟ که نبودنم برایت مهم نیست؟ که نیامدنم؟ که غیبتم؟ "تو" که روشنفکر نیستی تا بگویی " بندگان کمتر" خدایی بهتر ... تو خدایی . تو بدون هیچ دلیل خاصی ما را آفریدی که گنج پنهان بودی. من بدون هیچ دلیل خاصی دوستت دارم. بدون هیچ دلیل خاصی ثانیه هایم را به تو می سپارم. بدون هیچ دلیل خاصی عشق می ورزم به عشقت. تو خوب می دانی که اینجا "بی دلیل" بودن عین عقلانیت است. تو خوب می دانی این روز ها دلیل ها آلوده می کنند نیت ها را. دلم تو را می خواهد . گیرم که چند روز نباشم. سراغی نمی گیری؟ ... اکسیژن قلب من هنوز بازدم "او" است. یا رب یا رب یارب ... فکر می کردم دیدنش "محبت" می خواهد فقط . حالا فهمیده ام رویت "طلعه الرشیده" لیاقت و سعادت و همت می خواهد. بگذار دلم به بی نهایت رحمتت خوش باشد. دلخوشی ام کافی است. بگذار حتی اگر "جهنمی" شدم دلم خوش باشد که تو هستی . خدایا ... تمامش نمی کنم. تو هم تمامش نکن. آخر حرف هایت مثل همیشه بگو که "راست گفته ای، ای خدای بزرگ." من برگشته ام ... تو صدای چکمه هایی که برمی گردند را دوست داری و عاشق مسافران تازه از راه رسیده ای. مرا هم قبول کن ... مسافرم . خسته ام . برگشته ام. مهمانم... حبیب تو ! وقتش است که بگویم : راست گفته ای، ای خدای بزرگ ...